شاید تا چند روز پیش، امید بسیاری از کسانی که قدم به جشنواره سی ام می گذاشتند، فیلم «نارنجی پوش» مهرجویی بود؛ فیلمی که با توجه به ایده اولیه اش انتظار یک شاهکار را از استاد مسلم سینمای ایران داشتیم اما آن چیزی که ما مشاهده کردیم یک اثر سفارشی از مهرجویی بود که سناریواش پر بود از اشکالات محتوایی و بعضا منطقی. رابطه کاراکترها، برای مخاطب قابل باور نبود ضمن آن که در فحوای داستان ما نمی توانیم به قهرمانی حامد آبان دل ببندیم؛ بازی شعارزده بهداد در این فیلم سبب شد تا برای نخستین بار به کستینگ فیلمی از مهرجویی ایراد بگیریم. فیلم اگرچه می خواهد دغدغه شخصی کارگردان را نشان دهد اما رگه های سفارشی بودن در تاروپود داستان تعریف شده و نمی تواند وجهه ای مفهومی به مانند ایده تک خطی آن داشته باشد.
***
«روزهای زندگی» اما فیلم شگفتی ساز سه روز پایانی جشنواره بود که به نوعی، خوش ساخت ترین فیلم دفاع مقدس این دوره نیز به حساب می آید. فیلم، نود دقیقه داستان دارد و ملودرام که به خوبی خود را نشان می دهد. هسته مرکزی داستان، قابلیت پدیدآوری چندین نقطه عطف را دارد. نویسنده هم به خوبی توانسته این نقاط عطف را به لحاظ تکنیک نگارشی، منطقی از آب در بیاورد. بازی قاضیانی در این فیلم بسیار دلنشین است اما حمید فرخ نژاد، می توانست خیلی خیلی بهتر از آن چیزی باشد که ما بر روی پرده دیدیم. کارگردانی فیلم با توجه به گستردگی لوکیشن و تعدد شخصیت ها و همچنین زمان وقوع داستان، خیلی حرفه ای و کم ایراد می نماید. تدوین جامپ کات فیلم نیز از دیگر نکات قوت «روزهای زندگی» به حساب می آید؛ در ضمن، غافل نمانیم که نقش موسیقی در این فیلم خیلی کمرنگ و کم اثر نشان داده شده است.
***
«بی خود و بی جهت» ادامه ای است بر همان سبک همیشگی کاهانی، با این تفاوت که ما در این فیلم، حضور کارگردان را در فیلم احساس نمی کنیم. داستان فیلم بدون نشان دادن ضرورتی، کاراکترهایی را نشان می دهد که در عین مشغله فوری، خیلی آرام و بی دلیل با یکدیگر جر و بحث می کنند؛ به گونه ای که اگر مخاطب، نیم ساعت ابتدایی فیلم را هم نبیند چیز زیادی را به لحاظ مفهوم داستانی از دست نمی دهد. ویژگی سناریوی فیلم، نداشتن جریان خاصی است که به ما این اجازه را می دهد که داستان یکدست و یکپارچه ای را مشاهده کنیم، درست است که اثر، داستانی معطوف و خطی ندارد اما همین نشان دادن جزئیات غیرملموس زندگی دو زوج، می تواند تجربه جدید برای سینمای ایران باشد؛ تجربه ای که نمی تواند برای اثر بعدی کارگردانش، مسیر درستی را تشریح کند.
***
«تهران 1500» تنها فیلم انیمیشن جشنواره بود که به لحاظ بهره گیری از استانداردهای تکنولوژیک استوری بورد، می تواند حرف های زیادی حداقل در سینمای آسیا داشته باشد اما این فیلم مهم، به شدت از معضل بی داستانی رنج می برد و اینکه کاراکترها بدون هیچ منطق روایی، فقط دیالوگ هایی را به زبان می آورند که به آن شکلی که کارگردان مورد نظر داشته، نمی تواند مخاطبش را بخنداند؛ سوژه داستان با وجود اینکه کلیشه ای، کهنه و قدیمی است اما قابلیت تبدیل شدن به فیلمی به مراتب بهتر از «تهران 1500» را دارد. همان گونه که اشاره شد، فیلم به لحاظ اکت های تکنولوژیک خود، خیلی خوب و اثرگذار ظاهر می شود اما مشکل بی داستانی فیلم به قدری زیاد است که نمی توان با تکیه بر قابلیت های کامپیوتری، به آن نمره قبولی داد.
***
سیاسی ترین فیلم تاریخ سینمای ایران، برخلاف انتظار خیلی ها، اثری بی طرف بود که این خود می تواند پوئن بسیار بزرگی برای یک فیلم سیاسی باشد، اما بزرگترین امتیاز اجرایی فیلم، ساختار رشک برانگیز آن است. فیلم حادثه ای و جریان سازی که ذره ای تزلزل کارگردانی در آن می توانست، اثرات جبران ناپذیری را بر فیلم وارد آورد اما ابوالقاسم طالبی با یک کارگردانی دقیق و حساب شده، هیچ ضربه ای را از این حیث به کار خود وارد نکرد؛ اما تمام شاهکارهای طالبی به کارگردانی ختم نمی شود، «قلاده های طلا» فیلمنامه ای بسیار مشکل دارد که در آن، یک ملودرام رئال تعریف شده است. قدرت فیلمنامه به قدری بالاست که کاراکترهای مثبت، منفی و خاکستری آن با داشتن مشخصاتی ملموس، غیرقابل تشخیص هستند، تقابل این کاراکترها با یکدیگر، از کلیشه داستان خیر و شر پیروی نکرده و از همین روست که فضاسازی های داستان «قلاده های طلا» در نوع خود بکر و خوش ساخت می نماید.
***
«بغض» روایت یک سوژه قدیمی است با رنگ و لعابی جدید. داستان فیلم خیلی خوب می تواند ارتباط دو کاراکتر اصلی را نشان دهد و در میانه کار نیز مخاطب خود را غافلگیر نماید، این غافلگیری می تواند مخاطب را برای بار دوم در داوری نیز گمراه نماید. هر چند که غیر از رابطه دو کاراکتر اصلی، دیگر روابط به هیچ وجه نشان داده نمی شوند، اما احساس می شود این تصمیم به صورت عامدانه در اجرا و فیلمنامه گنجانده شده باشد؛ چرا که فیلم، چهره شخصیت های دیگر داستان را نیز نشان نمی دهد. برگ برنده دیگر «بغض» فیلمبرداری خوب آن است که با میزانسن هایی دقیق و هوشمندانه، به نوعی مبین آشفتگی روحی و درونی شخصیت اول خود است. پایان بندی اثر با ابهام عجیب و نامشخصی رقم می خورد، در پایان فیلم است که مخاطب با علامت سوال بزرگی مواجه می شود که با توجه به تعریف داستان، می تواند پاسخ های بسیاری را برای سوالات متعدد خود داشته باشد؛ با توجه به نوع روایت داستان، پایان بندی «بغض» نمی تواند یک «پایان بندی باز» لقب بگیرد.
«یک روز دیگر» یک اتفاق نوشتاری خوب را در خود می بیند و آن هم نشان دادن دقیق سرگذشت کاراکترهایی است که در فیلم نشان داده می شوند. سوژه تکراری فیلم و مشمئزکننده تر از آن، نشان دادن پولی که در عرض چند ساعت در دستان چندین نفر جابجا می شود، اگر این پایان بندی هوشمندانه را به خود نمی دید نمی توانست اثری حتی در مرتبه ای ضعیف باشد. «یک روز دیگر» تا حدودی از سینمای «حسن فتحی» فاصله دارد و از این حیث، ما نه آن میزانسن های مکمل با جریان داستان را می بینیم و نه آن پیچیدگی های مفهومی داستان را. از کارگردان دقیق سینمای ایران، فیلمنامه هوشمندانه تری را انتظار داشتیم.
***
«در انتظار معجزه» مانند دوگانه قبلی صدرعاملی با موضوع زواران امام رضا (ع) اصلا فیلم خوبی نیست. نمی دانم چه اصراری است که صدرعاملی از یک داستان خیلی کوتاه بخواهد فیلم بلند بسازد. فیلمی که با سکانس های مطول و بی کشش خود (به لحاظ بصری و ساختاری) حوصله همه را سر می برد و در نهایت نیز با نشان دادن غیر مرتبط حادثه ای، تعریفی ایدئولوژیک از آن به عمل آورد. فیلمنامه «در انتظار معجزه» چاله هایی دارد که شاید نگارش آن، یک بیست و چهار ساعت هم به طول نینجامد؛ فکرش را بکنید لوکیشن قطاری را که چند مسافر با عادات متفاوت را در خود جای داده و این مسافران به قصد گرفتن شفاعت به سمت مشهد در حرکت هستند، چه شاهکاری می تواند خلق شود. به جرات می توان ادعا کرد که «در انتظار معجزه» ضعیف ترین فیلم پرونده کاری رسول صدرعاملی محسوب می شود.
***
«محرمانه تهران» دیگر فیلم سیاسی این دوره از جشنواره است که داستان خوبی دارد اما این داستان به لحاظ کاراکترهای دوسویه ای که دارد عملا نمی تواند نوآوری محضی را به لحاظ خلق فضاهایی جدید به دست مخاطب دهد. فیلم از آن لحاظ داستان خوبی دارد که شاخصه های یک فیلم سیاسی متوسط را تا حدودی رعایت می کند اما نمی تواند پایان جالبی را برای آن متصور شود؛ شاید تمام مخاطبین فیلم بتوانند پایان آن را به درستی حدس بزنند. ضمن اینکه در نشان دادن برخی جریانات، نظیر رفت و آمد شخصیت زن داستان به ایران و انگلیس یا مدام فرار کردن او از دست نیروهایی که ما مشخصا نمی دانیم از طرف چه گروه یا نهادی مامور دستگیری یا کشتن او هستند، رعایت توصیف منطقی نشده است. با این حال، فیلم می تواند به مدد همین داستان سرپا و کارگردانی خوب و تصویربرداری اش، ارتباط خوبی را با مخاطبانش برقرار نماید.
***
«بیداری» برخلاف خیلی ها که آن را فیلمی در ژانر انقلاب می دانند، یک ملودرام اجتماعی است که سوژه ای خلاق دارد اما پرداخت مناسب و چند وجهه ای از این سوژه به عمل نمی آید. فیلم تا یک سوم پایانی، خیلی خوب می تواند سوالات به جا و درستی را در ذهن مخاطبش ایجاد کند اما این یک سوم انتهایی فیلم است که جریان ملودرام را به سمت کمدی سوق می دهد. در حالی که همه چیز به صورت بالقوه، آماده پاسخ گویی به سوالات فیلم بود اما به ناگهان مسیر روایت تغییر کرده و همه چیز به ناگاه عوض می شود. این جریان کمیک با استفاده از جلوه های ویژه بصری خود، حالتی افسانه ای به خود گرفته و تمام شاکله های یک ملودرام پرتعلیق را از خود دور می سازد. آن چیزی که ما در «بیداری» دیدیم اصلا برگرفته از سینمای «فرزاد موتمن» نبود.